سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://parskhazar.persiangig.com/image/rooze%20pedar/11.jpg

احساس پدرانه

یک روز از بابام پرسیدم:

 
یادته مـــن چه ساعتی به دنیا آمدم …؟

بابا در جواب گفت:


بامداد بود که به دنیـــا آمدی …
دوباره پرسیدم، دقیق نمیدونی کـــی بود …؟


بابا گفتش دم دم دای صبح بود …
من تو دلـــم گفتم:


ای بابا انقدر براش مهم نبودیم که ساعتش و یادش نمیاد …
از آن روز گذشت تا روز تولـــدم که بابا تلفنی تولدم تبـــریک گفت و من به شوخی گفتم هنوز یادت نیومده کی به دنیا آمدم …؟


بابا در جواب گفت:
اون موقع ساعت رانگاه نکردم، راستش از شـــوق دیدار ساعت همراه نیاورده بودم …


کاش آن لحظه کنارش بودم و میرفتم تو آغوشش
مـــن دیگه چیزی نگفتم و در فکـــر این احساس عمیق پدرانه به سکوت رفتم.

 






تاریخ : یادداشت ثابت - سه شنبه 92/3/8 | 7:56 عصر | نویسنده : طاها تهرانی | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.